فراموش کردن خود

گاهی ادمها می جنگند مبارزه می کنه

تلاش وزحمت می کشند ولی دیده نمیشوند….

ساخت شدها رو خراب می کند

از نو باز میسازند و باز زیبا تر میسازند

یک جای یا شمع وجودشون تمام میشه

خسته از این همه تلاش وکار وزحمت

یک لحظه به خودشون میایند

با خودشون میگه برای چی بود

این همه دویدن …..

اون لحظه دستشون روی قلبشون میزارند

به طپش قلب خودشون فقط گوش میدهاند

دیگه دستوشون رو از،روی قلبشون بر نمیدارند

خسته میشوند از این همه جنگ فر سایشی

که هیچ حاصلی،نداشته …‌‌


بجز رنج و زحمت بیهوده….

واهسته آهسته دیگه نفس می کشند

تا بیشتر صدای طپش قلبشون رو

گوش کند…..

به دلتنگها شون فکر می کند ….

که چرا عاشق خودشون نبودند…..

چرا خودشون رو فراموش کرده اند……..

حتی ارزوها شون.‌‌‌……


خاطره هاشون………

بی درنگ اشک از چشمانشان جاری میشود….

منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها: